مذهب پایگاه اجتماعی نیز دارد!
برگردان شین میم شین برگردان شین میم شین

سه‌شنبه, دسامبر ۲۸, ۲۰۱۰

مذهب چیزی فراتر از افیون و اعتراض ـ بخش اول


کونو فوسل (1941)
ریاضی دان، تئولوگ، معلم، مؤلف کتاب
دکتر تئولوژی، معلم تئولوژی بنیادی در دانشگاه ویلهلم مونستر
جزو نمایندگان تئولوژی رهائی بخش
آثار
زبان، مذهب، ایدئولوژی
(از تئولوژی زبانی ـ تحلیلی به تئولوژی ماتریالیستی)
علائم و ساختارها
(مقدمه ای بر مفاهیم بنیادی، مواضع و گرایشات استروکتورالیسم)
تئوری ایدئولوژی

مذهب چیزی فراتر از افیون و اعتراض است!
کونو فوسل

علائم و ساختارها

(مقدمه ای بر مفاهیم بنیادی، مواضع و گرایشات استروکتورالیسم)

تئوری ایدئولوژی

 

سخنی با خوانندگان کمشمار دایرة المعارف روشنگری

در دفاتر ماکسیستی میان نمایندگان «تئولوژی رهائی بخش» و اندیشمندان مارکسیست ـ لنینیست بحثی ارزشمند از هر نظر در جریان است.

دایرة المعارف روشنگری نمونه ای از موضعگیری های این دو گرایش را منعکس خواهد کرد.

تعریف دایرة المعارفی مقوله «مذهب» قبلا منتشر شده است و مطالعه اش را می توان توصیه کرد.

 

بخش اول

نکات مهم روز[1]

 

·       به کدامین خبرنگار مدهای روز باور باید کرد؟

·      آیا ما در این روزها شاهد بیداری اشتیاقات مذهبی خویش هستیم؟

·      آیا ما شاهد میتولوژیزاسیون مجدد جامعه خویش هستیم؟

·      آیا چرخشی به عصر کلیت در شرف وقوع است و یا سقوط عنقریب به قهقرای بربریت و جنگ های داخلی، برگشت راسیسم و دگرستیزی در پیش است؟

·      آیا بیچارگی و نومیدی کلکتیف خود را در تجاوزگری و زورگوئی فردی نمایان می سازد؟

·      کدامیک رو به فزونی است، مذهب، زورگوئی و یا هر دو؟

 

·      واقعیت اجتماعی ما از سوی جامعه شناسی و فرهنگتئوری حاکم با کلمات قصاری از قبیل سکولاریزاسیون (جدائی دین از سیاست)، مدرنیزاسیون (تجدد)، پلورالیزاسیون (جمعی کردن) و ایندیویدوئالیزاسیون (فردی کردن) توصیف می شود.

 

·      مذهب نیز بمثابه یک زیرسیستم عملکردی (فونکسیونال) جامعه بشری تحت تأثیر این مد مسلط قرار دارد.

·      این تلاش توضیحی آنجا هم هنوز از جوهر سمتگیری هنجاری ئی[2]  برخوردار است که عقب تر از آن دیگر نمی توان رفت، آنجا که پروژه سکولاریزاسیون «ناموفق» قلمداد می شود.

·      زیرا هراس از آزادی های مکسوبه جدید بسیاری از انسان های حال حاضر را به فرار به چارچوب های امن کهنه وجدید   مذهبگرائی (تدین) وسوسه می کند و برگشت خدایان قدیم را می طلبد.

 

·      بی اعتنا به اینکه ما کدامیک از نگرش های سوسیولوژیکی    را به خدمت گیریم، نمی توان منکر این قضیه شد که در سی سال اخیر، بازار جنبش های مذهبی بشدت گرم گشته است.

·      قابل تذکر است که هم فرم های سنتی مذهب و هم مذاهب مد روز ازوتریکی و هم مذاهب به اصطلاح عصر نو و هم دین اسلام که با پیکارجوئی جدیدی وارد میدان شده است، همه چهره خود را در پشت پرده دیکتاتوری بازار ـ بمثابه عنصر تعیین کننده کاپیتالیسم تمامارضی ـ بطور ماندگاری تغییر داده اند.

 

·      بازار ـ ظاهرا ـ «نامشروط ها و بی چون و چراها را، قدیسین و خدایان را نیز جامه مشروطیت و نسبیت می پوشاند، تا بتوان به انتخاب یکی از آن میان دست زد.» (سینزر) [3]

·      اما، علیرغم قدر قدرتی بازار، فرقی در این حقیقت امر پدید نمی آید که مطلق قبلا هم نه مطلق، بلکه مطلقنما بوده است.

·      بازار فقط همین ظواهر چیزها را ظاهرسازی می کند و لاغیر.

·      البته در گرمی بازار فرم های کهنه و جدید مذاهب تردیدی نیست.

·      اما چیزی در این میان خود را برهنه می کند و نشان همگان می دهد و آن اینکه در سرمایه داری تمامارضی گشته، احساس ها و جهان بینی ها نیز باید بمثابه کالا عرضه شوند تا بدست مصرف کننده برسند و مورد تأیید او قرار گیرند.

·      از این جبر کاپیتالیستی، گریز و گزیری ممکن نیست.

·      اما همزمان چیز دیگری خود را به هزار و یک حیله و ترفند از دیده ها پنهان می سازد و آن اینکه سرمایه داری ـ بلحاظ فرم ـ خود نیز مذهبواره است.

·       

·      این شناخت از سرمایه داری را ما ضمنا مدیون والتر بنیامین[4]  هستیم.

·      او مصرانه نشان داد که انتقاد از مذهب بر بنیان معارف مارکس از چه کارآئی عظیمی می تواند برخوردار باشد.

·       

·      اینکه تئوری اجتماعی مارکسیستی و همراه با آن، انتقاد از مذهب مربوطه پس از ناکامی پروژه های سوسیالیستی  بلوک شرق برای مدت مدیدی با سوء ظن مواجه شده و چه بسا بدون بحث و بررسی «بدردنخور» اعلام گردیده (هر چند که اکنون وضع روز به روز عوض می شود و تئوری اجتماعی مارکسیستی اعتبار پیشین خویش را بدست می آورد) دلایل قابل شناختی دارد.

·      این امر اما نباید ما را از آن باز دارد که به تقلید از والتر بنیامین به آزمون و آزمایش نوینی خطر کنیم.

·       

·      (والتر بنیامین (1892 ـ 1940) فیلسوف، منتقد ادبی، مترجم آثار بالزاک، بودلر و مارسل پروست به آلمانی.

·      ما طرز تفکر او را مستقلا به نقد خواهیم کشید. مترجم)

 

بخش دوم

پای درس کلاسیک ها[5]

 

·      از این رو، بهتر است که تزهای مارکس پیرامون مذهب را به اختصار مرور کنیم.

·      بنظر مارکس، مذهب بازتاب تخیلی واقعیت در تفکر انسانی است.

·      تفکر بدوی (پریمیتیف) طبیعت را ـ بطور خودپو و ناآگاهانه ـ بمثابه جهان اشخاص تلقی می کند و جهان سوبژکتیف این واقعیات شخصواره گشته را عینی می پندارد، یعنی آنها را بمثابه واقعیتی مستقل از انسان و تفکر انسانی و ماورای تجربی تلقی می کند.

·       

·      مارکس در اثر بزرگ خویش تحت عنوان «سرمایه» به همانندی موجود میان فرم های ایدئولوژی مذهبی و تصورات خودپوی انسان ها راجع به منشاء و ماهیت ارزش کالاها اشاره می کند.

·      آنچه که مارکس فتیشیسم کالائی (کالاپرستی)[6]  می نامد، بر این حقیقت امر استوار است که ارزش کالاها (که در واقع کار فشرده است، یعنی نتیجه رابطه میان اشخاص است) برای شعور خودپو بمثابه خاصیت معمائی و اسرارآمیز خود چیزها (کالاها) جلوه گر می شود.

·      مجموعه مقولات اقتصاد بازار از این فتیشیسم که در تصور از سرمایه به اوج خود می رسد، یعنی در تصور از پول مولد، در تصور از ارزش سازنده ارزش جدید سهیم اند.

·       

·      «اما در واقع، اینجا ارزش به سوبژکت روندی بدل می شود که در آن با تعویض مکرر از پول به کالا، میزان خود را خود تغییر می دهد.

·      ارزش آغازین فی نفسه اضافه ارزش می زاید، خویشتن خویش را مورد بهره وری قرار می دهد.

·      زیرا حرکتی که در ان اضافه ارزش پدید می آید، حرکت خود ارزش (سرمایه و یا پول. مترجم) است.

·      پس بهره وری آن، بهره وری از خویش است.

·      بدین طریق، ارزش صاحب کیفیت اسرارآمیزی تلقی می شود، کیفیت جدیدی که ارزش را بکار می اندازد، زیرا سودمند است.

·      ارزش نوزاد زنده می زاید و یا حداقل، تخم طلائی می گذارد.»[7]  

·       

·      آنچه برای شعور خودپوی افراد شاغل در شیوه تولیدی سرمایه داری پنهان می ماند، ساختار درونی نامرئی مناسبات اجتماعی خودشان است، مکانیسم تشکیل اضافه ارزش است، این حقیقت امر است که دستمزد پرداخت شده به کارگر معادل ارزش تولید شده از سوی او نیست، این حقیقت امر که سود کاری است که به ازای آن مزدی پرداخت نشده است.

·      این واقعیت ژرفنده ـ اما نامرئی ـ خود را به شعور خودپو بطرزی وارونه نمودار می سازد.

·      ارزش که در واقع یک رابطه اجتماعی است، بمثابه خاصیت خود چیزها جلوه گر می شود.

·      خصلت شبحواره این تصور، از این رو، در شیئیت بخشیدن به مناسبات تولیدی و در شخصواره انگاشتن چیزها ست.

·      خلاصه کلام می توان گفت که مذهب بنظر مارکس، نگرش شبح آلود بر زندگی اجتماعی، تصور خیال آلود از ساختارهای درونی مناسبات اجتماعی و طبیعت است.

·      مذهب عرصه ای است که انسان در آن، از خود بیگانه می شود، یعنی تصوری خیال آلود از هستی خویش به عمل می آورد و می کوشد تا با وسایل موهوم بر این واقعیت خیال آلود اثرگذار باشد.

·       

·      بنظر مارکس، تفکر و عمل مذهبی محصول مناسبات اجتماعی معینی است و تنها با تغییر این مناسبات می توان به تغییر آن نایل آمد.

·      بنابرین، این شعور نیست که خود را بیگانه می کند، بلکه این واقعیت است که آنچنان است که راه نفوذ بر ساختار درونی اش را به روی شعور می بندد.

·      بنابرین، مارکس مرگ مذهب را نه در انتقاد تئوریک از آن و نه در ستیز ایده ها نمی بیند.

·      مذهب تنها ببرکت تغییر جامعه و ببرکت تشکیل مناسبات اجتماعی عاری از استثمار طبقاتی و مبتنی بر بدست گرفتن روند تولید و سازمان اجتماعی از سوی خود مولدین می تواند از بین برود.

·      تزهای همه جانبه شناخته شده مارکس از این قرارند.

·      این تزها اما در موارد زیر چیزی نمی گویند:

·      اولا، آیا می توان مذهب را بمثابه انعکاس درست تولید مستقل انسانی و اجتماعی گشتن آزاد تلقی کرد؟

·      ثانیا، آیا می توان مذهب را بطور کلی و بطور کامل تنها بمثابه انعکاس درک کرد؟

·      یعنی آیا مذهب نمی تواند چیزی بلحاظ محتوا مستقل و بلحاظ عملکردی چند جانبه باشد؟

·       

·      جای این چیزها در تئوری مارکسیستی خالی است و برای پر کردن این خلأ باید به تفکر خلاق دست زد.

·      علاوه بر این، باید فراموش نکرد که بنظر مارکس در رابطه با تحلیل علمی مذهب و انتقاد علمی از آن «هنوز مهمترین کارها ناکرده مانده اند.

·      در واقع کشف هسته زمینی مه آلودسازی مذهبی از طریق تجزیه و تحلیل بمراتب آسانتر است از توسعه فرم های آسمانی گشته مذهب از مناسبات زندگی واقعی هر باره.» [8]

·       

·      تا آنجا که ما می دانیم، کمتر کسی گام در این جاده تئوریکی دشوار نهاده است.

·      اما چنین تجزیه و تحلیلی برای تدوین تئوری های زیر ضرورت دارد:

·      تئوری علمی ایدئولوژی ها.

·      تئوری مربوط به نقش تصورات اجتماعی در عمل اجتماعی انسان ها

·      و فراتر از آن، توضیح علمی مکانیسم هائی که انسان بدلیل آنها در توسعه مناسبات اجتماعی خویش بطور خودپو بیگانه می شود.

·       

·      پیش شرط این اما عبارت است از توضیح نوینی از پیوند اسطوره، ایدئولوژی و مذهب.

·      در بخش بعدی در این مورد سه تز را مورد بحث قرار خواهم داد.

·      اما قبلا می خواهم به مفهوم «خدایان زمینی» اشاره کنم.

·      زیرا آنها سد راه انتقاد از مذهب اند.

·      برای مثال، «بت قدرت» یکی از این خدایان زمینی است، موبایل، قدرت نظامی، پول نیز خدایان زمینی اند.

·      مفهوم «خدایان زمینی» بنظر دوست من فرانتس هینکه لامرت[9]، انتقاد مارکس از مذهب را بهتر از اصطلاح «بت ها» که از روم باستان به میراث مانده، ترجمه می کند.

 

بخش سوم

اسطوره، ایدئولوژی، مذهب

انطباق و تمایز[10]

 

1

تز اول

 

·      اسطوره و ایدئولوژی ـ بلحاظ فونکسیون ـ فرقی با هم ندارند.

·      اسطوره و ایدئولوژی فونکسیون واحدی را در فرم های مختلف عملی می سازند.

·      اما منظور از همانندی فونکسیونال (بلحاظ عملکردی) چیست؟

·      اسطوره و ایدئولوژی مدل های ساختار واحدی اند که سه فونکسیون به عهده دارد.

 

فونکسیون های سه گانه

اسطوره و ایدئولوژی

 

1

فونکسیون اول

 

·      تضمین هویت فرد و یا حفظ نفس فرد.

 

2

فونکسیون دوم

 

·      انتگراسیون (همپیوندی) اجتماعی.

·      به عبارت دیگر، ایجاد احساس تعلق به همبود و از آن خود تلقی کردن ارزش ها و هنجارهای همبود.

 

3

فونکسیون سوم

 

·      استدلال و اثبات هنجارها و توضیح جهان.

 

*****

·      ایدئولوژی خلئی را پر می کند که اسطوره از خود به جا می گذارد.

·      ایدئولوژی اما قبل از هر چیز، به انجام وظایف مربوط به سه فونکسیون قوق الذکر می پردازد که اسطوره از عهده انجام شان بر نیامده است.

·      ایدئولوژی ضمنا محتوای اسطوره را به آنچه که بلحاظ سیاسی ضرورت دارد، تقلیل می دهد.

·      بعد سیاسی اسطوره را خلاصه می کند و اغلب با یاوه و پرت و پلا ماستمالی می کند.

·      ایدئولوژی رابطه با طبیعت را با رابطه بی واسطه با حاکم و یا قدرت سیاسی مرکزی جایگزین می سازد.

·      ایدئولوژی بدین طریق، در قبال اسطوره بطور آشکار و بی پرده فونکسیون مشروعیت بخشیدن به حاکمیت را نیز به عهده می گیرد.

·      البته منظور این نیست که اسطوره فونکسیون تضمین حاکمیت را به عهده نمی گیرد.

·      منظور این است که ایدئولوژی این فونکسیون را بطور آشکار و بی پرده در فرم رابطه ای با طبیعت و یا در فرم عرفی که بطور فیزیولوژیکی ـ بیولوژیکی مدون گشته، به انجام می رساند.

·      مثال:

·      این مسئله را می توان با مثال هائی از اتنولوژی (قوم شناسی) تأیید کرد.

·      ما به عنوان نمونه، فرهنگ های میلیتاریزه شده گینه نو[11]  را در نظر می گیریم، آنجا که به مردها قدرت ماورای طبیعی ئی نسبت داده می شود، که قادر به فرمانروائی بر طبیعت اند.

·      اسطوره بدین طریق، وابستگی طبیعی مردها به زایندگی زنان را از کار می اندازد و خادم حفظ انحصاری قدرت در دست مردها می شود.

·      از این رو، می توان به اختصار چنین گفت:

·      همه جا، وقتی که فونکسیون حفظ حاکمیت ساختار اسطوره را فراتر از حد معمول تعیین می کند، یعنی دلایل مربوط به اعتبار حاکمیت در ماهیت خود آن نشان داده می شود، آنگاه اسطوره به ایدئولوژی استحاله می یابد. [12]  

·       

·      مؤسساتی که در جامعه اسطوره فرما برای عملی کردن فونکسیون های بنیادی تشکیل می شوند، به موازات تشکیل ایدئولوژی متمایز می گردند و با گذشت زمان به کسب استقلال آغاز می کنند، تا اینکه سرانجام در جوامع طبقاتی به مرجع ایدئولوژیکی خودمختار در جوار اقتصاد و سیاست بدل می شوند.

·       

·      ایدئولوژی بدین طریق، فراتر از تنظیم کومونیکاسیون اجتماعی موجود در اسطوره (در فرم مبادله زنان، مبادله اجناس و مبادله اخبار) فونکسیون تضمین هویت کلکتیف را از طریق تشکیل قدرت دولتی به عهده می گیرد که بعد به نوبه خود به عالی ترین فرم ایدئولوژی بدل می شود.

 

2

تز دوم

 

·      مذهب در مقایسه با اسطوره، سیستم فراگیرتری است.

·      مذهب علاوه بر عناصر اسطوره ای، حاوی عناصر جادوئی، عناصر عرفی و عناصر دگماتیک و اتیک (اخلاق) عقلائی است.

·      البته عناصر اسطوره ای مذهب بلحاط فونکسیون همتراز با عناصر غیر مذهبی اساطیر می مانند.

·      درست به همین دلیل است که مذهب نمی تواند از اساطیر صرفنظر کند، وقتی که آنها را از عرصه بدر می راند، تا کارآئی برتر خود را به نمایش بگذارد.

·      از این رو، هر برنامه اسطوره زدائی[13] به معنی تضعیف همزمان مذهب و به معنی تخریب توان کارآئی خاص مذهب خواهد بود.

 

3

تز سوم

 

·      مذهب در مقایسه با ایدئولوژی نیز سیستم فراگیرتری است.

·      مذهب در همه جا، تنها زمانی بلحاظ فونکسیون همتراز با ایدئولوژی است که در جامعه ای برای انجام فونکسیون های خاص ایدئولوژی به خدمت گرفته شود.

·      این همترازی فونکسیونال و این پدیده که مذهب اغلب «ایدئولوژی بهتری» است، سبب می شود که انسان ها بطور انتزاعی میان مذهب و ایدئولوژی در مجموع علامت تساوی بگذارند.

·      آنها اما با این کار هم تفاوت محتوائی عناصر را نادیده می گیرند و هم یکسانی تشکیل عام هر دو سیستم را.

·      بنابرین، مذهب می تواند ایدئولوژی نیز باشد.

·      اما ایدئولوژی هرگز نمی تواند مذهب باشد.

 

بخش چهارم

 مذهب به مثابه یک امکان انفراساختاری



موریس گوده لیه (1934)[1]

مؤسس اتنولوژی اقتصادی نئومارکسیستی

متخصص جوامع اقیانوسیه

رئیس پژوهش مدرسه عالی اهس پاریس[2]

نماینده نئواستروکتورالیسم

 

·      موریس گوده لیه ـ فیلسوف و آنتروپولوگ فرهنگی ـ می کوشد تا تأملات مارکس را توسعه بیشتری بدهد و دره فوق الذکر را اندکی پر کند. [3]

·      بنظر گوده لیه مفاهیم مارکسیستی کلاسیک از قبیل زیربنا (انفراساختار) و روبنا (سوپرساختار) را نباید به مثابه مفاهیم مشخص برای طبقه بندی مؤسسات اجتماعی مختلف درک کرد، بلکه بیشتر به مثابه مفاهیم مجرد برای تمیز فونکسیون های اجتماعی مختلف.

·      با مفهوم زیربنا (یعنی ساختار مناسبات تولیدی) سیستم روابط اجتماعی ئی تبیین می شوند که به تنظیم سه گشتاور زیر می پردازند:

·      مالکیت بر وسایل تولید.

·      تقسیم نیروی کار.

·      تقسیم فراورده های تولیدی.

·       

·      در مطابقت با آن، می توان روبنا (گودیه لیه در باره روبنا تعریف واضح و روشنی ارائه نمی دهد) را سیستم مناسبات اجتماعی تلقی کرد که قواعد و نظام های روشی را استدلال، اثبات، سمبلیزه و عملی می کند.

·      در جامعه کاپیتالیستی وظیفه انفراساختار بوسیله سیستم اقتصادی تعیین می شود که تفاوت کم و بیش روشنی با بقیه مناسبات اجتماعی دارد.

·      فونکسیون های روبنا در این جامعه ـ همزمان ـ بوسیله گروهبندی مؤسسات اجتماعی غیر اقتصادی از قبیل سیستم سیاسی، سیستم آموزشی و مذهب تعیین می شود.

·       

·      از این رو بود که مارکس مجبور به تذکر چیزی می شود که قبل از کاپیتالیسم غیرقابل مشاهده بود و آن عبارت است از خصلت تعیین کننده مناسبات تولیدی در واپسین تحلیل.

·      ساختار کاپیتالیسم اما از سوی دیگر مانع درک حقیقت امر نه کمتر مهم دیگری می شود و آن عبارت از این است که وظایف انفراساختار می تواند بوسیله مؤسسات اجتماعی دیگری غیر از مؤسسات اقتصادی صرف نیز انجام یابد.

·      اولین گام متدیکی که در درک مؤسسات انفراساختارساز هر جامعه اعتبار دارد، عبارت از این است که ما خود را از دست تقسیم کلیشه ای آزاد سازیم، که مؤسسات معینی را همواره تنها به این و یا ان سو متعلق می داند.

·      ما مجاز نیستیم که پیشاپیش، یعنی قبل از بررسی های امپیریکی، خصلت مؤسساتی را تعیین کنیم که تشکیل دهنده انفراساختار و تعیین کننده شیوه و نوع تحقق فونکسیون های روبنائی هستند.

·      آنچه مارکس کشف کرده، عبارت بوده از سلسله مراتب فونکسیون هائی که در هر جامعه ظاهرا وجود دارد، یعنی فونکسیون های ماهوی لازم برای بازتولید هر جامعه (و مارکس بحق، آنها را زیربنا نامیده) و فونکسیون های بطور بیواسطه غیر ضرور که مارکس آنها را روبنا قلمداد کرده است.

·      از این کشف مارکس نمی توان چیزی در باره خودویژگی جامعه کاملا معینی استخراج کرد و هرگز نمی توان تنها بکمک آن راجع به تأثیر مؤسسات و مناسبات موجود دست به پیشگوئی زد.

·      اندیشه «تعیین کنندگی در واپسین تحلیل» که همواره در رابطه با زیربنا و روبنا به خاطر خطور می کند، بنظر گوده لیه، حاوی فرضیه ای راجع به سلسله مراتب فونکسیون هائی است که حافظ بازتولید و تحول جامعه اند.

·      این فرضیه برای پژوهش امپیریکی فقط به مثابه بنیان هویریستیکی (بلحاظ متدیکی) کمک می کند:

·      صحت و سقم این فرضیه را می توان کشف کرد، اما محتوای مشخص موارد منفرد را در نهایت باید از خود روند پژوهش استخراج کرد.

·      به عبارت دیگر، این ادعا که زیربنا در واپسین تحلیل روبنا را تعیین می کند، فقط از اهمیت متدئولوژیکی برخوردار است.

·      این ادعا به ما از میان راه های پژوهشی بیشمار یکی را نشان می دهد.

·      گوده لیه مفهوم مارکسیستی تسلط (سیطره)[4]  را نیز به همین سان در نظر می گیرد.

·      سیطره هر سیستم مذهبی در هر جامعه تنها زمانی مثبت است که نقش رهائی بخش داشته باشد و نه سرکوبگر.

·      بنظر گوده لیه، جامعه سرمایه داری اولین جامعه در تاریخ است که در آن سیستم اقتصادی به سبب شیوه وجودی خاص خود هم مسلط است و هم تعیین کننده. [5]

·      یعنی اینکه سیستم اقتصادی از سوئی در برگیرنده روابطی است که برای بازتولید جامعه سرمایه داری ـ به مثابه چنان روابطی ـ ضرورند (و بنا بر این، تعیین کننده است و حد و مرز توسعه و شیوه فونکسیون کلیه مناسبات اجتماعی دیگر را تعیین می کند) و از سوی دیگر، سیستم اقتصادی کانالی (مجرائی) را تشکیل می دهد که بر بستر آن ـ ظاهرا ـ اکثر اعمال و اعتقادات اجتماعی دیگر ساختاربندی می شوند (و بنا بر این، مسلط است.)  

·       

·      تأملات پیشین ـ اما ـ ما را به این نتیجه می رسانند که امکان آن هست که فقط در سرمایه داری چنین باشد و در فرماسیون های اجتماعی دیگر بطرز کاملا دیگری صورت گیرد.

·      بنظر گوده لیه، هر سیستم منفرد در هر جامعه معینی تنها از آن رو مسلط است که در درون این جامعه نقش انفراساختار بازی می کند و فرم مؤسسه ای آن و دیگر فونکسیون های مربوطه را تشکیل می دهد.

·      به عبارت دیگر، چند و چون سیستم مسلط هر جامعه معین را فقط می توان بکمک بررسی های امپیریکی در این جامعه کشف کرد.

·      بنابرین باید با شروع از بررسی موارد منفرد به کشف این مسئله نایل آمد که کدام سیستم در درون جامعه، نقش انفراساختار را بازی می کند، تا بعد بتواند چگونگی تسلط این سیستم را بر فرم های عمل و اعتقادات اعضای این جامعه به آزمون و آزمایش کشاند.

·      تئوری به پژوهش امپیریکی نیاز دارد و گرنه نمی تواند نتایج مشخص آن را پیشگوئی کند.

·      گوده لیه برای اثبات نظر خود به علوم مذهبی استناد می کند.

·      بنظر او مذهب فقط سیستمی از اعتقادات نیست، بلکه علاوه بر آن، سیستمی از فرم های عمل است. [6]  

·      گروه های مختلف جامعه بکمک مذهب نه فقط معضلات زندگی خود را بر زبان می آورند، بلکه علاوه بر آن، عمل[7]  خود را سر و سامان می بخشند، عملی که آماجش در موارد معینی تغییر وضع می تواند باشد.

·      سیستم اعمال و اعتقادات مذهبی می تواند در موارد معینی برای جامعه ای حتی نقش انفراساختار بازی کند.

·      گوده لیه ادعا می کند که مذهب برای جوامع بین النهرین، اینکا، اسکیموئی و مبوتی[8]  در آفریقا نقش انفراساختار بازی کرده است.

·      بنابرین، فونکسیون مذهب در جوامع مختلف متفاوت است.

·      اگر مذهب بنا بر نظریه گوده لیه بتواند ببه مثابه انفراسختار (زیربنا) عمل کند، پس در چنین صورتی می تواند توسعه و شیوه فونکسیون کلیه مناسبات اجتماعی دیگر را تعیین کند و در چنین صورتی طبیعی است که بتواند بر جامعه در مجموع آن مسلط باشد، به همان سان که در اسرائیل باستان بوده است.

·       

·      شاید اینجا بتوان به دنبال علتی گشت که چرا مذهب در بسیاری از جوامع غیر سرمایه داری بطور امپیریکی میدان توسعه هر فرم شعور طبقاتی و مبارزه طبقاتی را تشکیل می دهد.

·      از اینجا می توان به اهمیت سیاسی و اقتصادی کشمکش ها و انشعابات مذهبی در طول تاریخ پی برد.

·      ضمنا می توان به این نتیجه رسید که هر جا مذهب به عنوان سیستم مسلط نمودار می گردد، تغییر جامعه ـ همزمان ـ با تغییر مذهب نیز همراه می گردد و هر انقلاب اجتماعی در چنین جامعه ای استحاله مذهب را نیز به دنبال می آورد.

·       

·      بطور کلی می توان گفت که مذهب ـ بدین معنا ـ نه جزو انفراساختار (زیربنا) است و نه جزو سوپرساختار (روبنا) ست.

·      مذهب هرازگاهی وظایف زیربنا را به عهده می گیرد، اگر سیستم مسلط جامعه باشد.

·      بنابرین، مذهب حتما نباید مانعی بر سر راه تحول انقلابی مناسبات اجتماعی ـ به معنای مارکسیستی آن ـ باشد.

·      بلکه برعکس!

·      مذهب می تواند تنها وسیله ای باشد که انقلاب را بلحاظ سیاسی و اقتصادی به راه می اندازد.

·      مسیحیان و مارکسیست ها بهتر است که به جای سخن گفتن از تئوری انتزاعی و غیرتاریخی مذهب، به تلاش مشترک جهت توسعه یک تئوری و شیوه فونکسیون امپیریکی مذهب در فرماسیون های اجتماعی مختلف برخیزند.

 

بخش پنجم

 میدان عمل مذهب در سرمایه داری معاصر

 

·      اصولا سرمایه داری هم باید برای جلب تأیید همه اعضای جامعه این احساس را در آنها زنده نگه دارد که مولد خوشبختی برای تک تک افراد جامعه است و وعده و وعیدهایش شامل حال همه می شود. (اصل دربرگیری)[9]

·      اما هم تاریخ جوامع سرمایه داری و هم اوضاع کنونی این جوامع نشان می دهد که سرمایه داری بلحاظ ساختاری نمی تواند عملا و برای مدت زیادی از عهده انجام این کار برآید.

·      از این رو ست که سرمایه داری بر طبق قانون اساسی کشورها مجبور به اتحاد با مذهب است.

·      این مسئله بویژه در ایام بحران آشکارا به چشم می خورد.

·      زیرا در این جور مواقع اصل دربرگیری عمومی توخالی بودن خود را رسما برملا می سازد.

·      عجز سرمایه داری معاصر از تضمین زندگی شایسته انسانی  برای همه مردم جهان و سقوط مردم در منجلاب فقر و بی خانمانی در جوامع ثروتمند اروپا می تواند مشروعیت سرمایه داری را به بحران عمومی مبتلا سازد.

·      سرمایه داری برای مقابله با این بحران، توان های مذهبی را به عاریه می گیرد و مورد استفاده قرار می دهد.

·      سرمایه داری ـ بویژه در حال حاضر ـ برای معنی بخشیدن به زندگی انسان ها از جریانات مذهبی استفاده می کند.

·      بویژه در مواردی که معلوم خاص و عام می شود که بسیاری از انسان ها بلحاظ اقتصادی ناکام مانده اند، این نظریه رواج داده می شود که همه مردم تنها در مذهب می توانند به آرامش روحی و رضایت خاطر دست یابند.

·      سرمایه داری در دوره رونق اقتصادی و رفاه به این کمک مذهب احتیاجی ندارد و خودش می تواند فونکسیون روبنا را به عهده گیرد.

·      البته این امر مانع آن نمی شود که مذهب سنتی کماکان به نقش معنابخشی خود ادامه ندهد.

·      فقط آنجا که معنابخشی مذهبی سنتی برای سرمایه داری مزاحمت ایجاد کند، میان آندو تضاد پدید می آید.

·      فرم های اولیه تضاد میان سرمایه داری و مذهب سنتی به چند و چون توانائی مذهب سنتی در انجام وظایف انفراساختار تحت نظام سرمایه داری، یعنی در ارائه چارچوب های سمتگیری برای فرم های جدید تولید و بازتولید زندگی بستگی دارد.

·      بر مبنای نظریات گوده لیه چنین چیزی به دلیل ساخت[10]  سرمایه داری اصولا غیرممکن است.

·      اما چند و چون آن را در موارد منفرد نمی توان پیشاپیش حدس زد، بلکه باید آن را مورد بررسی قرار داد و بطور عملی به محک زد.

·      موفقیت های چشمگیر جنبش های مذهبی جدید و کلیساهای آزاد مسیحی، مثلا جنبش نزول مسیح[11]  (که کلیساهایش در برزیل رونق فوق العاده ای کسب کرده) و بویژه اسلام پیکارجو[12]  از طریق است که آنها فقدان مشروعیت کلیساهای بزرگ و شیوه زندگی غربی را که بوسیله سرمایه داری نمایندگی می شود، با ارائه معنای جدید جبران می کنند و در بازار مشتری پسندتر می شوند.

·      آنچه که به مثابه خودفروشی موفقیت آمیز مذاهب پر رونق نمودار می گردد، در واقع چیزی جز گذار از مذهب حقیقی به مذهب کالاواره نیست.

·      به سبب بی خبری از این حقیقت امر، که رونق روزافزون خود را مدیون منطق بازارند، محتوای خودی آنها تحلیل می رود و در همرنگ سازی صرف و در پراتیک سر و صورت دادن به همگرائی مسیر زوال و تباهی طی می کنند.

·       

·      از آنجا که جریانات مذهبی مد روز که بویژه بر احساس و خودیابی تکیه دارند، هرگز نمی فهمند که معنا فی نفسه قابل فروش نیست و برای خرید سعادت اخروی ـ بدین معنا ـ نمی توان بهائی پرداخت، در مقابل مسائل سوزان بشریت بیچاره و مستأصل می مانند و به دام فریب بدل می شوند.

·      اما اینکه مذهب چگونه می تواند تن به قوای بازار ندهد و در عین حال، علیرغم سیطره آنها جان سالم از مهلکه بدر ببرد، مسئله ای است که پاسخش را باید در تحول انقلابی مناسبات اقتصادی جست و جو کرد.

·      از این رو، مذهب ـ به عنوان مسیحیت و یهودیت ـ  تنها بشرطی می تواند ادامه حیات دهد که با کلیه نیروهای طرفدار غلبه بر منطق مخرب سرمایه و طالب خاتمه دادن به قدر قدرتی ایدئولوژیکی آن متحد شود.

 

پایان



[1]  Maurice Godelier

[2] EHESS

[3] vgl. M. Godelier, La part ideelle du reel, in: L'Homme, Heft Juli/Dez. 1978, S. 155-187

[4]   Dominanz

[5]   determinierend

[6]System von Praxisformen    

[7]   Handeln

[8]Mesopotamiens, der Inkas, Eskimos und Mbutis    

[9]   Prinzip der Inklusivität

[10] Verfasstheit  

[11]Pfingstbewegung    

[12]militante Islam    


[1]Aktuelle Streiflichter

[2] normative Orientierungsmarke

[3]H. Zinser  

[4]  Walter Benjamin  

[5]  Eine Relektüre der Klassiker 

[6] Warenfetischismus

[7]   MEW 23, S.169

[8]   MEW 23, S. 393, Anm.

[9]  Franz Hinkelammert 

[10]   Mythos, Ideologie und Religion: Übereinstimmung und Differenz 

[11] militarisierten Hochlandkulturen Neu-Guineas  

[12] vgl. hierzu M. Stadler, Aber du sollst Männer töten, in: Kursbuch 67, 1982, S. 73-87  

[13]Entmythologisierungsprogramm    



January 20th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي